راه بی پایان...

ساخت وبلاگ
اومدم اینجا برا طرح ...کار خودم ، شغل خودم حس خوبی داشت ..ولی از وقتی دارویار شدم ، آدمای بیشتری دیدم ، ارتباطای عجیب غریب ، کلن زندگیه عجیب غریب ...آدمایی که دوسم دارن و دوست ندارم و از طرف آدم هایی که دوستشون دارم دوست داشته نمیشم ، این چرخه اینجا هم صادقه ! یه سری اتفاقا افتاد حول مقوله ی به آدما فرصت بدم ، فرصت دادم ولی طبق انتظاراتم ... آدم امنی برای من نیستن ... همون طور که اولین بار گارد گرفتن و واکنش بدنم مقابلش فلجی و لال شدنم بود ، اتفاق افتاد ... بقول اوشون ،روح من توو اون آدم گیر کرده -اشتباه کردم ولی پشیمون نیستم ، من متعلق به خونه ایم که دیگه وجود نداره .. نمیدونم این من و قلب و روح آواره و متلاشی شده کِی و به دستای کی جمع میشه ، سر پا میشه ، ولی زهرا هنوزم یه مورد اورژانسی ه !جسمش درگیر شده - ریه هاش ، قلبش ، دستاش ... ذهنش یاری نمیکنه ، فکرش یاری نمیکنه ... کم آورده ولی نه خودش به روی خودش میاره نه اطرافیان - هم تو رو از دست داده هم خودشو . همین . + نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 0:37 توسط خودم  |  راه بی پایان......
ما را در سایت راه بی پایان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8roga992 بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1402 ساعت: 13:39